روزمرگی131

ساخت وبلاگ

نمیدونم چرا حس نوشتن نبود

گفتم ی متن کوتاه بنویسم..بلکه حسش بیاد

باید درس بخونم امتحان دارم

این روزا اتفاقی افتاد..از قضیه امتحانم تا ضایع شدن ناحق من توسط استاد..حسش اومد میگم...

چند وقته حس میکنم من قراره تا اخر عمرم تنها بمونم..دیگه ب اومدن کسی فکر نمیکنم...نمیدونم چرا این حس بمن القا شده..ولی خب حس میکنم قرارع تا اخر زندگیم خودم باشم و خودم..قرار نیس کسی بیاد..

بعد قضیه نون..یا بهتر بگم قبلش..یا نمیدونم بهتره بگم اخرای این قضیه...ی پسری خیلی توجه منو ب خودش جلب کرد...یعنی کلا رفتم تو فاز خودش..شاید بگم تنها پسره ک پرفایلشو چک میکنم..تنها کسی ک پست های اینستا شو با دقت نگاه میکنم..تنها کسی  که...

ولی خودمو کنترل میکنم..سعی میکنم تو رفتار باهاش ضایع نباشم..(نمیدونم شایدم باشم)ولی سعی میکنم نباشم..سعی میکنم بیخودی بهش نزدیک نشم...سعی میکنم اشتباهاتی ک واسه مغروری کردمو انجام ندم

اخه اون  هیچچچ وقت بمن ربطی نخواهد داست..ینی اصلا مشخصه ک دنبال یکی دیگست..پس لزومی نداره عکس العملی نشون بدم...اگه حتی 1 درصد قرار باشه واسه من باشه..اونه ک باید کاری انجام بده..

فقط دارم سعی میکنم بهش فکر نکنم...هییییچ حسی این وسط نیست..فقط توجهمو جلب کرده..یجوری ازش خوشم اومده..مطمعنن واسه همتون پیش اومده...فقط نمیخوام حتی این حس خوش اومدنم ادامه دار شه..نمیخوام حتی عکس پردفایلشم واسم جلب توجه کنه ..همین

کسی میتونه حدس بزنه کیه؟



پله پله تا خوشبختی...
ما را در سایت پله پله تا خوشبختی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0ta-khoshbakhti6 بازدید : 93 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 1:41